بی‌چون

بی‌چون

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون...
بی‌چون

بی‌چون

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون...

یا مجیبُ دعوةالدّاعِ اذا دعان!

من نمی‌فهمم چه اتفاقاتی داره می‌افته...

من می‌ترسم. از این فاصله‌ای که افتاده و حالا که من کوتاه اومده‌م، اون نمیاد. بوی دردسر میاد! دردسر که نه، حس می‌کنم جام‌و از دست داده‌م. اون جای‌گاهِ (شاید) قدرتم‌و توش از دست داده‌م. برام مهم  ام نیس. مهم نیس الآن درموردم چی فک می‌کنه چون:من چنینم که نمودم، دگر ایشان دانند! اما از جرئتی که برای جلو اومدن پیدا می‌کنه می‌ترسم.

اگه می‌تونستم از این تظاهر به بزرگی دست بکشم، غرورم‌و له کنم و از خودخواهیم گذر کنم،...خیلی خوب می‌شد.

از این جرئت و رویی که داره، خوشم میاد.

نه پررو، نه غیر منطقی، نه فقط در پی منافع خود (البته به ظاهر!! که همین تظاهر قشنگه!).

در راه حقیقت، درست، عاقلانه.

این‌که اون قدر بزرگی تو وجودش هس که طرف مقابلش‌و له نکنه، مث یه طرف مقابل باهاش برخورد کنه، براش جای دفاع بذاره، برا رسیدن به منافع مورد نظرش، زیر سوال نبرتش و از روش های زیرآبی استفاده نکنه باعث می‌شه جلوش وایسم، مث خودش!

و من توی این دعوای خاموش، فقط از خدا می‌خوام. می‌خوام همه چی و خوب کنه، خووب، چون دستم به غیر خودش بند نیس!

توی مفاتیح خوندم دعایی نیس که تو این ماه بنده‌ای از خدا بخواد و مستجاب نشه...خیلی زشته که این قد کوچولو و زمینی دعا کنم.

باید دستامون‌و ببریم بالا، بگیم: خدایا! شرمنده‌م از این‌همه دل‌بستگی که به غیر تو بود و پای‌داریش‌و ازتو خواستم...حالا از خودت می‌خوام دل‌بستگیت‌و و پای‌داریش‌و!

خدایا!

فَاغفِرلَنا وَارحَمنا و اَنتَ خَیرُالرّاحِمین!

 ...

سُبحان‌َالله یا فارِج‌َالهَمِّ و یا کاشِف‌َالغَمّ!

فَرِّج هَمّی و یَسِّر اَمری

وارحَم ضَعفی و قَلّة حیلَتی

وارزُقنی مِن حیثُ لا أَحتَسِب یا رَبّ‌العالَمین!

 

پی‌نوشت: حالا خوبه گفتم نوشتنم کم میاد!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.