بی‌چون

بی‌چون

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون...
بی‌چون

بی‌چون

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون...

بــــا بابا

امروز تولد پدرمه.

پدر اصلا نمی تونه احساس خوب "بابا" رو به آدم منتقل کنه.

برای مامانم پیام اومده مشترک گرامی تولدتان مبارک!

ما بعد از کلی فکر به این نتیجه رسیدیم که تولد بابام تولد دوباره ی مامانمه، بعد دیدیم مامانم که از بابام کوچیک تره، پس تولد مامانم تولد دوباره ی بابامه!

بعد از کلی فک کردن فهمیدیم که عـــــــــــه سیم کارت مامان به اسم باباست!

خلاصه که امروز مثلا کلی شادیم چون بابا سه روزه ماموریته و با مامان سه روزه که داریم خونه رو برق می ندازیم و چون بابا خونه نیس به راحتی به کارامون رسیدیم و مامان هم امسال مث هرسال یه کیک پخته که کیک اقیانوسه. مامان عاشق شیرینی پزی و آشپزیه، روز پدر واسه بابا کیک "سیبیل" پخت و پارسال تولدش کیک پیرهن مردونه و امسالم اقیانوس! یه عالمه پاستیل جک و جونور با خواهرا تهیه کردیم تا کیکه رو درست کنیم، پاستیل قورباغه و مار و نهنگ وتمساح!

یه اسِ "پدرم تفلدت مبارک"ـم دسته جمعی تدارک دیدیم و برای بابایی فرستادیم.

امروز صبح که چشمامو وا کردم، مامان بالای سرم بود ینی چون بابا مسافرت بود، جا بابا خوابیدم. (همیشه با خواهرا سر این که کی بخوابه دعواست!D:)

من هیچ کس رو به غیر از مامان و بابا و این دوتا که یک سره باهاشون درحال کتک کاری ام تو این دنیا ندارم؛ ینی به عبارتی بگم که هیچ کس به اندازه ی اونا به من فکر نمی کنه ینی اصلا کسی به من فکر نمی کنه جز اونا.

و من پدرم رو به اندازه ی یه پیغمبر قبول دارم، همه چیزش رو و فک می کنم بابام نقضی باشه بر این که خدا هیچ انسانی رو بی عیب نیافریده! (حالا شوخی، می خواستم عمقش و بدونین!)

مامان هم همین طور، اگر نبودن، هیچ وقت به این جا نمی رسیدم، نه این جا منظورم این جایی که رسیدم، این طرز تفکر و این استقلال فکری.

پدر من به خاطر رشته شون و اخلاق ذاتیشون همه چیز رو با منطق می سنجن و در مورد هرچیز که بگین می دونن و هیچ چیز رو بدون دلیل و استدلال قبول نمی کنن. برای زندگیشون برنامه و برا هرکاریشون دلیل دارن.

بابای من آدم خودساخته ایه و عقیده داره:

می نسازی تا نمی سوزی مرا

من بهش افتخار می کنم چون اگه این بابا بابای من نبود شاید زندگی خوب و شکم سیری داشتم ولی خیلی چیزهارو نمی فهمیدم مثل دور و بریایی که هیچ وقت درک نمی کنن یه مسائلی رو.

می خوام از همین تریبون بگم: بابا اگه ازم عوض شما جونم‌و بخوان، دودستی تقدیمشون می کنم، سایه تون کم نشه، سال ها زنده باشین!

من عاشق کلمه هایی مث"لپ گلی بابایی"، "عزیز دلِ بابا" و "بابا جان"ـم، بر می گردم به قربون صدقه رفتنای بابا برا بیدار کردنمون برا مدرسه و غرغرای بی جامون و خسته نشدنش، یاد داستانای شبانه ش می افتم، یاد یه دنیا می افتم که با بابا هیچ چی توش نشد نداره، هیچ چی.

پی‌نوشت:

- همین جوری حالا...

- اومدم دیدم 6 تا نظر دارم ولی چون وقت ندارم، اصلا نیگاشون نکردم که نکنه کم شن! تا بیام و ببینم.

- در مورد ادبیات این نوشته نظر ندین که داغونه!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.