بی‌چون

بی‌چون

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون...
بی‌چون

بی‌چون

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون...

خوووب

در یک کلام رُک و راست بگم:

حال من خوبـــه...نه که فلان فلسفه‌ و فلان مسئله پشت این جمله خوابیده باشه که:
حال من خوب است و تو باور نکن!!
این که:
حال من خوووب است!

گل در بر و می برکف و معشوق به کام‌ست
سلطانِ جهانم به چنین روز غلام است

 

چند روز پیش فکر می‌کنم بدترین اتفاقی که ممکن بود بیفته برا یه کسی مث من افتاد؛ انگار دنیا رو رو سرم خراب کرده بودن، دلم می‌خواست نمی‌بودم.

اون قدر درد بزرگ و غیر منطقی و ناروایی بود که حتی دلم نمی‌خواست کسی که همیشه دلت می‌خواد پیشت باشه و براش حرف بزنی، باشه و براش بگم.

نه این که باخته باشم، اصلا مسئله برد و باخت تو این عقیده نبود، من داشتم می‌شکستم، از فشار شرمی که اونا باید در مقابل نسبت دادن این چیزا به من می‌داشتن، من داشتم می‌شکستم. نفرین نمی‌کنمشون چون یکی ام باید به تربیت قدیمی و تعصب‌برانگیز خودشون نفرین کنه.

هرچه بود، به سختی جان کندن، از سر گذروندم، اونم این که زنده‌م، همش به لطف یه نفر بود، آدمی که همیشه مدیونشم.

فعلاً تا می‌تونم دلم می‌خواد بیام این‌جا!

- می‌گم به نظر من مزخرف‌ترین مسابقه‌ی دنیا، مشاعره‌ست!! حالا جواب این سوالی که الان براتون مطرح شده که این نویسنده‌ی پرتضاد مگه کسی مجبورش کرده که داره می‌ره آبروی شعرای ملت‌و ببره،
اینه که بدونین طرف خل و چل‌ـه!!

هوم؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.