حکایت منه!
::::::::
من سکوت خویش را گم کرده ام!
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من ، که خود افسانه می پرداختم،
عاقبت افسانه مردم شدم!
ای سکوت ، ای مادر فریادها،
ساز جانم از تو پر آوازه بود،
تا در آغوش تو ، راهی داشتم،
چون شراب کهنه ، شعرم تازه بود.
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت، ای مادر فریادها!
گم شدم در این هیاهو، گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من؟
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من
فریدون مشیری
.
.
.
...بهنام یگانه نگارندهی داستان خلقت...
به سراغِ من اگر میآیید، نرم و آهسته بیایید ؛ مبادا که ترک بردارد
چینیِ نازکِ تنهاییِ من!
***
اینجا مینویسم...
اگر آشنایی، لطف کن و تنهام بذار.
اگر نتونستی تنهام بذاری،
فقط در سکوت بخون!
نه بگو، نه بپرس!
*
اگر آشنا نیستی،
بیا آب شو مثلِ یک واژه در سطرِ خاموشیام...