بی‌چون

بی‌چون

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون...
بی‌چون

بی‌چون

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون...

سوزِ عقل...تا جنون

بیا اسیدای معده‌هامون‌و رو مغزامون بالا بیاریم!

به جای این‌که این‌همه دلامون بسوزه، یه کم عقلامون بسوزه،

دیوونه شیم تا شاید دست از موش و گربه بازی برداریم و
عوضِ گند زدن با این عقلِ خراب‌کار، دلمون که تنگ می‌شه،
بیایم سراغِ هم، دست بندازیم دورِ گردنِ هم‌دیگه...

دیوونه بازی دربیاریم.
اون قدر خل شیم که عقده‌ی همه‌ی دستورای عقلمون‌و خالی کنیم رو دستای هم و...

گرم شیم...


 

+قهر کرده‌م! بچه بازی!
+مقامِ امن و میِ بی‌غش و "رفیقِ شفیق"...گرت مدام میسّر شود، زهی توفیق!
+آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست؟...وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست؟
+خسته‌م از این عقلِ خسته...من می‌خوام جنون بگیرم...خواجه امیری بود!؟
+خل و چل!!

نظرات 7 + ارسال نظر
بی نگار پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 15:04

باباروشی جون تو دیگه چرا؟؟ اثاث کشی نکن دیگه بچه جون!!!!!
روشی قهرم باهات

وای ستود چه باحال می شه!! روشی! یاد پیشی می افتم!!
(اصن تو ربط‌و حال کن!)
اساس کشیه هاع...؟؟
اوا چرا؟ هان، ینی باید بیام منت کشی الان؟ تو داری اینو به من می گی ستود؟؟ نه اصن داریم هم چین چیزی؟ نه تو به من بگو؟؟؟

دزیره پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 09:21 http://diary1.blogfa.com

عزیزم انشاله همیشه لبخند تو زندگیت رخنه کنه قهر فراری باشه.
اسید معده مگه مخ رو میسوزونه؟؟؟؟

برا شما ام همین طور...
این همه دلِ ما رو می‌سوزونه خب...

Rahazar چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 23:05 http://jikjikemaston.persianblog.ir

بدی Internet Explorer اینه که عکس ها رو دیر میاره، بعضی از فونت ها رو هم به صورت مربع نشون میده!!!
اصلاً تنها خوبیش اینه که میشه، برای دوست خوبم روشنا جون، چونان ارسال کنم...
دیگه باور کن، من به عشق توست که تحملش می کنم...
مگه نه اصلاً تو کلاس من، یه همچین مرورگری نیست....

اوا اوا الهی برن زیر تریلی با این مرورگر زدنشون مثلا آفیس و لایو زده!!
وای دیگه خیلی شرمنده پس!!
هر وقت نظر خصوصی داشتین زیرش بنویسین که عمومیش نکنم.

Rahazar چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 22:59 http://jikjikemaston.persianblog.ir

خیلی زیبا و غیر منظقی و غیر عقلی و قشنگ بود...
این که نوشته بودی:
+آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست؟...وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست؟
خیلی به دلم نشست، مال خودتون بود، یا رفقای خواجه امیری؟!

خوش‌حالم خوشتون اومد، همین جوری ای سر کلاس نوشته بودم کنار کتابم.

والا متن مال خودمون بود اما این بیت، شعر جنابِ حافظ خان‌ـه...
رفیق ما ام که هستن این خواجه حافظ شیراز از نوع شفیـــــق...حالا من نمی دونم خواجه امیری گوش می ده یا نه!

جودی آبوت با موهای مشکی چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 22:25 http://judy-abbott.blogsky.com

قهر نکنین تا هستین

قهر اساساً چیز بدیه؛ اما قهر بین دوتا دوستِ وابسته یه خوبی ای داره که بعدا که دوباره رابطه شکل بگیره محکم تر می شه. من خودم به شخصه خیلی قهرو ام ولی نمی ذارم به روزقیامت بکشه!!

زویا چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 19:29 http://zehnemanedige.persianblog.ir

خیلی خوب بود عاقا
اصلا هنوزم میگم خیلی خوب بود
خلاقانه و زیبا بود
حیف نیست این مخت رو بخوای با اسیدهای معدت بسوزونی؟

وای من چه قد این عاقا رو دووس دارم!!
ای بابا مخِ ما رو که بگیری بچلونی شااااید تهش ازش یه هوشی تو مایه های سندرم دانی های ضعیف درآد، مثلا ضریب 60 و اینا...
نه اصن تو الان تواضع‌و حال کن عقل‌سوزی کردم ینی الان خودسوزی کردم، سرتاپا شدم تواضع!! می دونی خودت که...چون کلهم مخم من، الان وقتی عقله سوخته، همه م سوخته، شده فروتنی...
تو اصن برو تو آسفالت...
الان این تراوشات ذهنیِ درهم در جوابِ یه نظر ساده همش نشونه ی خرکیف شدنه ها

Sahar سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 22:59

چ عجب بلخره آپیدی!!اینجات مبارک!!!
با کی قهریدی؟آخه تو خنگی من اگه ی لحظه جات بودم، هیچم اینچنین غلطی نمیکردم!!
قشنگ بود.تهش اینکه ما خیلی چیزا رو باید استفراغ کنیم!!وضع معدم خرابه تورونمیدونم!!!

خودت ضایع کردی چن وقته نیومدی دیگه دس بش نزن! چون این بعد از اون، این سومین پستمه.
آشتی کردیم بابا عاقل خانوم.
خب آره اون که تمام قصد من از نوشتن این پست بود...ولی از نظر علمی و گیریِ لوله ی گوارش و اینا...!!؟؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.