-
بیچونی دگر
سهشنبه 22 بهمن 1392 19:30
نمیدانم تو کیستی که میآیی و پرسکوت نظاره گر می شوی و میروی. نمیدانم واقعا به استناد آن چه آمار میگوید از آمریکایی؟!:)) نمیدانم میدانی یا نه، پرچونه اساس این خانه را گذاشته و بیچون دیگری آباد کرده... فقط برای تویی که نمیشناسمت گفتم! من ناشناختهها را بیشتر از آشنایانم میشناسم انگار. بیچون نو شدهاست و این...
-
زخمهی اناری
پنجشنبه 14 آذر 1392 23:34
هنس فری را چپاندهام در گوشهایم و مسئلهی فیزیک حل میکنم! یکی از آهنگها تمام میشود و یکی دیگر شروع میشود. ناگهان گویی که زمان را به عقب کشیده باشی، هجوم حجم زیادی از تصاویر و صداها و حتی بوهای آشنا به دست کشیدن از کاری که میکنم و رفتن به عالمی دیگر وادارم میکنند. انگار که صدای گذشتهها آمده باشد ؛ که گذشتههای...
-
تشنهی یک صحبتِ طولانیام...
پنجشنبه 7 آذر 1392 14:31
با همهی بی سر و سامانیام، باز به دنبال پریشانیام طاقت فرسودگیام هیچ نیست در پیِ ویران شدنی آنیام آمده آن لحظهی توفانیام دل خوش گرمای کسی نیستم آمدهام تا تو بسوزانیام آمدهام با عطش سالها تا تو کمی عشق بنوشانیام ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانیام خوبترین حادثه میدانمت خوبترین حادثه...
-
احساس کتکخوردهی ما مجانین قمارباز
پنجشنبه 30 آبان 1392 22:56
قدیم تر ها یک چیزی بود، فکر می کنم چوب خدا می گفتندش، خیلی درد داشت... به این شاید بگویند بینیِ جزغاله شده یا پوزه ی به خاک مالیده شده. بله، همینی که روی صورتم آویزان است همان بینی جزغاله و پوزه ی مالیده به خاک است! گمان کنم بدجور شکست خوردهی این واژه هایی شده ام که بر صفحه به بازیشان گرفتم. یک عمر بنشینی و بازی یک...
-
سوزِ عقل...تا جنون
سهشنبه 28 آبان 1392 21:40
بیا اسیدای معدههامونو رو مغزامون بالا بیاریم! به جای اینکه اینهمه دلامون بسوزه، یه کم عقلامون بسوزه، دیوونه شیم تا شاید دست از موش و گربه بازی برداریم و عوضِ گند زدن با این عقلِ خرابکار، دلمون که تنگ میشه، بیایم سراغِ هم، دست بندازیم دورِ گردنِ همدیگه... دیوونه بازی دربیاریم. اون قدر خل شیم که عقدهی همهی...
-
خط خون
دوشنبه 27 آبان 1392 22:40
نمی دونم چند تا عالم توی سر من هست! می دونم عالم کلمات عالمیه... عالمی که فقط حرفــه... حروفی که به هم می پیوندند، می شن کلمات و بعدهم جمله ها و مصراع ها در وصف و مدح یا توضیح چیزی. چه قدر این پیوندها می تونن متفاوت و گاهی حتی نقیض هم باشن. خشک و ظاهری و یک بُعدی یا پر از ایهام و استعاره و استفهامات عمیق که آدم رو از...
-
به فدای تـَـرَک آن لبِ تشنه
چهارشنبه 22 آبان 1392 22:53
ناقص خواندت. دستش را گذاشت روی پایش و آمیخته با آهِ نفسِ خستهاش، ناقص خواندت و گمان کنم دستش گرفتی که برخاست. آن قدر کاملی که نامت نقص برنمیدارد... مگر ماه ناقص میشود وقتی "مه" بخوانندش؟! ماه کامل بنی هاشم بیدست و بازو بودنش مگر بیبالِ پروازش میکند؟ مگر زمینگیرش میکند؟ بیتابِ تشنهلبی که لحظات را...
-
خفقان
یکشنبه 5 آبان 1392 17:28
نزدیک من که هستی، اکسیژن کم میشود. آن قدر حجم کربن دی اکسیدِ روشناکُشات بالاست که انگار دستی دور گلویم حلقه شده باشد، به تقلا میافتم برای فرار... خفه میشوم از این هوای بودنت. سنگینی... سایهات هم حتی این روزها آن چنان سنگین و وحشتناک است که هراسناک دنبال سایهات میکنم، مبادا کمی نزدیک بیایی. قبل تر ها چیزی کم...
-
آخرین قولِ مثلنی که در داستانها گویند...
یکشنبه 28 مهر 1392 23:43
تو فکرش را بکن... مثلاً در یک روز سرد پاییزی، یک مامانِ پردرد، دردش بگیرد و سه هفته زودتر برود بچه های مثلنیاش را از بریزد وسط این دنیای پر مثلاً... فکرش را بکن گفته باشند بچه هایت دوتا قول اند! به اصطلاح تحصیل کردههای دکترش: دوقلو! گفته باشند یک دختر و یک پسر دماغو. آن وقت موقع پیاده شدنشان گندش دربیاید که چه قدر...
-
اینجا پر از نبوندن توست...
چهارشنبه 24 مهر 1392 18:24
از پشت شیشهی ماشین به بیرون نگاه میکنم؛ بر خلاف انتظارم، نگاهم به خانههای غریبی بر میخورد. نمی پرسم کجا میرویم. میترسم. از رسیدن میترسم. شنیدن اخبار ظهرگاهی رادیو ایران حوصلهام را سر میبرد. چهقدر میخواهند بگویند سوریه حالش خوب است؟ مگر بدتر از این هم هست؟ همهی اهالی ماشین مشتاقانه گوش میدهند و این فقط منم...
-
بیچون||
سهشنبه 23 مهر 1392 23:30
-
حافظا آمدن عید مبارک بادت...
جمعه 19 مهر 1392 18:37
فردا، بیستم مهر، روز بزرگداشت بزرگترین غزلسرای ایرانیه. شاعری که شعرهاش خاص تر از خاصه، تفسیر داره، یه احساساتی رو تو آدم زنده میکنه، الگوی خیلی از برخوردای اجتماعی و سیاسی و حتی عاشقانه ست. این که میگن: نام نیکو گر بماند زآدمی به کز او ماند سرای زر نگار درمورد همین خواجه حافظ دل خسته ی شیرازی مصداق داره. غزل...
-
خدایا! مسنجر داری؟!
پنجشنبه 18 مهر 1392 21:40
خدای من، دنبال چه می گردم این پایین ها؟ نمی شود یک بار بیایی دستم را بگیری، بشوی مثل مامان بچگیهایم، قدت را کوتاه کنی تا به قد کوتاه من قد بدهی و در چشمانم زل بزنی بگویی: دخترم اگر چنان شد، دل نبازی...اگر چنین شد، پرده نیندازی، این دنیای من چنین و چنان است و تو فقط به بالا نگاه کن... نمی شود؟ می شود ببخشی، بیایی باز...
-
کاش این کاش شود یک کاشی...
پنجشنبه 18 مهر 1392 17:40
دلم میخواست همین الان یکی زنگ می زد... نه به گوشی، به خوونه. یه آدم دوست داشتنی که خودمون می دونیم برا هر کدوممون کیه. بعد همش حال منو می پرسید، من حالشو می پرسیدم تا این که بالاخره روم می شد باهاش یک ساعت و نیم حرف بزنم. بعد ازش می پرسیدم چیه؟ چرا این جوری می شیم ما این روزا؟ جواب می داد و مفصل توضیح می داد؛ برای یک...
-
یه گَـلّه گِلهی گوله
شنبه 13 مهر 1392 18:27
-
چون|
چهارشنبه 10 مهر 1392 17:47
-
خوووب
یکشنبه 7 مهر 1392 22:40
در یک کلام رُک و راست بگم: حال من خوبـــه...نه که فلان فلسفه و فلان مسئله پشت این جمله خوابیده باشه که: حال من خوب است و تو باور نکن!! این که: حال من خوووب است! گل در بر و می برکف و معشوق به کامست سلطانِ جهانم به چنین روز غلام است چند روز پیش فکر میکنم بدترین اتفاقی که ممکن بود بیفته برا یه کسی مث من افتاد؛ انگار...
-
بیچون|
چهارشنبه 3 مهر 1392 20:46
بیچونِ بیچون، بیتوجیح بدون قصد توجیح و بودن وُسع توجیح. +نگاهم نمیکند که مبادا به گناه بیفتد یا اصول دینش که سفت چسبیدهاش و سفتر و سختتر از او چسبیدهامش، خط دار بشود؛ خط دار بشود آنهم مشکی... میخواهد آخر ترم هم نمره بدهد بیست و منتش را بگذارد لابد. نمرهاش تف کردن دارد...نمره گرفتن از این چنین استاد ی که...
-
هنگام خزان است...
یکشنبه 31 شهریور 1392 21:39
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است باد خنک از جانب خوارزم وزان است - یک بار بلند بخونیدش تا متوجه لذتی که تو خوندن این بیت و تکرار خ هس، بشین..!!
-
غمگین چو پاییزم
یکشنبه 31 شهریور 1392 15:42
... و این شاید آخرین دیدار انگشتان من با کیبرد پردرد و پرطاقت این روزگار است. دیگر نمیخواهم کیبردی باشم برعکس او. اما حالا دیگر برایم بیاهمیتترین چیز است بودن و زیستن مثل او یا برخلاف او. خیلی وقت است کنارش نیستم، در قلبش. غم دارم به اندازه ی تمام این روزهایی که آتشمان را کم کم فرو نشاندند و جانم را فروسوختند. کینه...
-
وای باران، باران...
شنبه 30 شهریور 1392 08:25
شیشهی پنجره را باران شست، از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟! آسمان سربیرنگ من درون قفسِ سردِ اتاقم دلتنگ میپرد مرغ نگاهم تا دور وای باران، باران پرِ مرغانِ نگاهم را شست خواب رویای فراموشیهاست خواب را دریابیم که در آن دولت خاموشیهاست من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها میبینم و ندایی که به من میگوید:...
-
معلمت همه شوخیّ و دلبری آموخت...
چهارشنبه 27 شهریور 1392 18:56
4 روز دیگر این آزادی و خوشگذرانی به تاریخ میپیوندد و امید ته کشیدهام احتمالاً به آسمان میرسد! این روزها آخرین روزهای آزادی، این حقیر، بیکار (!) است و تصمیم دارد به نحو احسن از آن استفاده کند. هرچند میدانم برای چهارسال دوندگی کافی نیستند...وای خدای من! فکرش را که میکنم مو به تنم راست میشود... اصلاً حوصلهی...
-
از سرزمینهای شمالی
سهشنبه 26 شهریور 1392 11:47
اینو گوش بدین و نظرتون رو راجع بهش بگین. هر حسی که سراغتون میاد بعد از سه بار گوش دادنش. شما هم مث من فکر می کنین؟ دانلود
-
خودگولزنی
سهشنبه 26 شهریور 1392 08:30
-
فعلاً همهچی تعطیله دختر!
دوشنبه 25 شهریور 1392 12:52
دکترِ بیمدرک و پروفسورمان گفته: خیلی بدبینی گفته: فعلاً منفیبافی ممنوع! گفته: یک ورق میچسبانی بالای تختت و هرکار خوبی که کردی، مثبت بارانش میکنی، برای هرپنجتا هم به خودت جایزه میدهی! شیرفهم شد؟ الآن به هیچ چیز فکر نمیکنم جز جایزههام! میبینی؟ عجب مثبتاندیشیام من! خوش حال، امیدوار، خوش برخورد... آن چنان...
-
در خاکِ توس قبلهی اولاد آدمی...
شنبه 23 شهریور 1392 22:40
ای حرمت ملجأ درماندگان! دور مران از در و راهم بده لایق وصل تو که من نیستم اذن به یک لحظه نگاهم بده... ای کاش میطلبیدن، دلم خیلی هوایی حرم و اون گنبد طلاست... برای زیارت مجازی و مشاهدهی حرم مطهر، به این وبلاگ مراجعه کنید: شاه غریبان|وبلاگ تخصصی امام رضا(علیهالسلام) (کلیک کنید) (برای شنیدن، باید بر روی مرورگر خود فلش...
-
متوسل به تاسف!
شنبه 23 شهریور 1392 22:09
-
لیکن رفیق بر همه چیزی مقدم است
پنجشنبه 21 شهریور 1392 17:12
من ماندم و دنیایی...!
-
بــــا بابا
چهارشنبه 20 شهریور 1392 11:54
امروز تولد پدرمه. پدر اصلا نمی تونه احساس خوب "بابا" رو به آدم منتقل کنه. برای مامانم پیام اومده مشترک گرامی تولدتان مبارک! ما بعد از کلی فکر به این نتیجه رسیدیم که تولد بابام تولد دوباره ی مامانمه، بعد دیدیم مامانم که از بابام کوچیک تره، پس تولد مامانم تولد دوباره ی بابامه! بعد از کلی فک کردن فهمیدیم که...
-
عاقل شدهای!
یکشنبه 17 شهریور 1392 19:36