بی‌چون

بی‌چون

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون...
بی‌چون

بی‌چون

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون...

وای باران، باران...

شیشه‌ی پنجره را باران شست،
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟!  

آسمان سربی‌رنگ
من درون قفسِ سردِ اتاقم دل‌تنگ
می‌پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران، باران
پرِ مرغانِ نگاهم را شست

خواب رویای فراموشی‌هاست
خواب را دریابیم
که در آن دولت خاموشی‌هاست

من  شکوفایی گل‌های امیدم را در رویاها می‌بینم
و ندایی که به من می‌گوید:
گرچه شب تاریک است،
دل قوی‌دار، سحر نزدیک است... 

بشنوید:


- این هم همان باران پاییزی که قولش را داده بود...پی‌نوشت:

- می‌گویند سه وقت است که دعا به قولی "بدجور" می‌گیرد، یکی وقتی‌ست که باران می‌بارد.
از من بپرسی، می‌گویم: زیر باران تمام خستگی‌‌هایت را بشور، بعد دستانت را باز کن و آرزوهایت را در گوش خدا فریاد کن؛ وقتی قطره‌قطره‌های نگاهش را از دروازه‌ی آسمان عبور می‌دهد، گوشش شنواتر است از هرزمان...

- می‌شود دوشنبه هم بیاید، ببارد بشارت؟

- مثل عکس رخ مه‌تاب که افتاده در آب،
در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌هاست... 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.