-
عمقش
یکشنبه 17 شهریور 1392 19:34
-
ای دوست! نباش و بر دلم مرهم شو!
شنبه 16 شهریور 1392 11:25
در یک کلمه دنیاست و در وصف اوصاف درازش، دنیاییست! عجب است...به پایان رسیدهام و چشم به پایان دارم! روزهاست به آن پایان رسیدهام...روزها پیش با همین دستانم خاک کردم این جسم پردرد را! خاک کرده ام و هنوز آرزوی پایان دارم...!! عجب است!! حتی عجیبتر از نبودن این روزهای همهی خفتگان زیر خاک. دلم میخواهد ته این دنیا را به...
-
مذهب مجنون، لیلیپرستی!
جمعه 15 شهریور 1392 17:04
وقتی از آدمی بُت میسازی، همهی رفتارهایت میشوند عبادت! و این بزرگترین خیانت به خود است...! ... - لعنتی، چه درس سختیست! مگر میشود فهمید؟؟؟ سبحان ربیالاعلی و بحمده... خدایا! بیا و بت من شو!
-
زبان آتش و آهن
شنبه 9 شهریور 1392 17:53
آی آدمها!! برای شرح این دوتا عکس هیچچی ندارم جز چند قطره اشک...
-
یکی بوسه پی ما اقتضا کن...
جمعه 8 شهریور 1392 11:42
حریف آن لبی ای نی، شب و روز یکی بوسه پیِ ما اقتضا کن! بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران...
-
زندان نیست به خدا، قصر است!
چهارشنبه 6 شهریور 1392 14:19
- این پرچمی که بر سر میکشی...دیوانهام میکند دختر! دیوانهای! سنگین است...به سنگینی جبر همیشگی تاریخ بر سرت، جبری که با تحمل و کشیدنش سنگینتر شد هر لحظه برسرت! از سر بر دارش دخترک که تو دیوانهترینی وقتی آنچنان سفت میچسبی این پرچم را که گویی چیزی پنهان میکنی... - نگاههایت سنگینترند! به سنگینی جبری همیشگی که تو...
-
گوشاتو بگیر!
سهشنبه 5 شهریور 1392 22:27
-
دلم پسته میخواهد، خندان باشد لطفاً!
دوشنبه 4 شهریور 1392 22:25
میخواهم یک نفس عمیق بکشم و از اول شروع کنم... آخ که چه قدر این آغاز سخت است! میخواهم شاد باشم... میدانید، بزرگی گفته: شادمانی همهجا پشت در است، در گشودن هنر است! کاری به این ندارم که این جمله تا چه حد میتواند صحت داشته باشد ولی وقتی آدم خسته میشود، هرجا که بشود، مینشیند... خسته شدهام، میخواهم بنشینم. راستش...
-
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن...
جمعه 1 شهریور 1392 20:59
بازم من بیظرفیت که اشکام دم مشکمه، دارم میترکم! دلم میخواد بکشم خودمو، از بین ببرم این غدههای اشکیو که گلوم درد نگیره...من سر گریه کردن خیلی جواب پس دادهم، خیلی وقته ترک کردهم این گریه کردنو... بچهتر که بودم، بابام مینشست کنارم میگفت بابا جان هروقت تیکهتیکه شدم من، بشین برام گریه کن...حروم نکن این مرواریدا...
-
به!
جمعه 1 شهریور 1392 09:35
از درس علوم جمله بگریزی، به___واندر سرِ زلـفِ دلبــر آویزی، به زان پیش که روزگار خونت ریـزد،___تو خون قنیله در قدح ریزی، به! حکیم عمر خیّام
-
مقتـول له شده!
پنجشنبه 31 مرداد 1392 11:39
نشستهبود روی مبل، جلوی تلویزیون؛ یک پایش را انداختهبود روی پای دیگرش، روی میز و تخمه میشکست. به ظاهر مشغول تماشای تلویزیون بود امّا در هپروت سیر میکرد. نیشش باز شد، آن هم کج! دوساعتی میشد که زیر نظر داشتمش، در این عالم نبود انگار. نیشش که کج باز شد، مطمئن شدم چیزیاش شده، فکری به سرم زد. جلو رفتم و یکهو خودم را...
-
جانبازی عشاق
چهارشنبه 30 مرداد 1392 22:09
نشستهاست. نزدیکش میشوم... قدمهای پرشتابم فرصت درنگ نمیدهند... از کنارش میگذرم و او نشستهاست، پرصبر و منتظر... آنقدر آرام است که انگار میکنی انتظار دردش نیست، جزئی از وجود اوست. یکلحظه نگاهش میکنم چفیهای روی دوشش سنگینی میکند. چفیه سنگین است؛ حتا اسمش! آنقدر که اجازهی برخاستن و برداشتن قدمهای پرشتاب به...
-
نژاد، نجاد یا نجات؟! مسئله ایناست!
سهشنبه 29 مرداد 1392 09:46
-
چهگونه مورچههای برده اربابان خود را سرنگون میکنند؟!
یکشنبه 27 مرداد 1392 22:47
تابستان هر سال در شمال شرق ایالات متحّده، شاهد جنگی تن به تن در میان تنهی درختان بلوط و شاخههای توخالی درختان هستیم. مورچههای سیاهی موسوم به مورچههای "پروتوموگناتوس آمریکانوس" * به لانههای کوچک مورچههای "تمنوتوراکس" حمله میکنند و نوزادان این مورچهها را که همچون مروارید سفیدی میدرخشند به...
-
بر جفای خار هجران...
چهارشنبه 23 مرداد 1392 17:55
دیشب است...نمازم را مثل یک بچه ی خوب، سر وقت و با حواس جمع (لا امکان له!) خواندهام. حالا پاهایم را جمع کردهام در دلم و با دستانم بغلشان کردهام. نشستهام روی تختم، رو به روی پنجره، مجله را دردستم گرفتهام و گوشی ام را رو به رویم گذاشته ام. هی الکی مجله را ورق میزنم...اگر شمرده بودم، دههزار باری این کار را تکرار...
-
تظاهر در تحاجر!
دوشنبه 21 مرداد 1392 10:06
در جستجوگر تصاویر گوگل این کلمه رو سرچ کنین: Ashura حالا عکسا رو ببینین، خودتون عمق فاجعه رو میبینین... جز عکسهایی از این قبیل تو صفحهی اول چیزی مشاهده میکنین؟: آره دیگه، اینه مراسم عاشورای ما، فقط قمه زنی؟ ببین چه جوری افکار عمومی تخریب میشه که یه اروپایی در طی شصت سال عمری که از خدا میگیره از دههزار کیلومتری...
-
غم اگر به کوه گویی، بگریزد و بریزد...
شنبه 19 مرداد 1392 16:47
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 مرداد 1392 10:46
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 مرداد 1392 16:04
-
بیا فرار کنیم از تمام آدمها...
یکشنبه 13 مرداد 1392 16:18
بیا فرار کنیم از تمام آدمها... بیا فرار کنیم از دنیایی که در آن، عشق را با قلم های سربی مینویسند. بیا فرار کنیم از دنیایی که مجنونش را از روی داستانهای تحریفشدهی قرنها رنگ می کنند. بیا فرار کنیم از دنیایی که میتوان همه چیزش را با پول خرید؛ حتی بیستونش را. بیا فرار کنیم از دنیایی که در آن حرف را با دود می...
-
هر دومون دستامون خالیه...
یکشنبه 13 مرداد 1392 00:16
چه قد من این تیتراژ "دودکش"و از همهشون بیشتر دوووس دارم: مث کوه پشت و پناه همیم؛ ولی هر دومون دستامون خالیه باید جای من باشی تو زندگی، بفهمی نداری چه بد حالیه زندگی خیلی سخت شده، بیرحمتر از همیشهای شده که من میدیدم. یه عده هر روز، هر ساعت همقد من و تو پول رو پول میذارن و از سیری نمیدونن چی کار کنن...
-
امیدوارم!
شنبه 12 مرداد 1392 16:59
نمیدانم چه بلایی به سرمان میآید! به حال همیشگی خود نیستم. لحظاتی به قول معروف خودمان سیبزمینیِ سیبزمینی، لحظاتی هم دیوانه از افکاری که به هیچ و پوچ میمانند و به حقیقت تبدیل شدنشان را فقط میشود به خواب دید! گاهی خیالباف و گاهی مظنون و گمانبر، گاهی هم در آرزو...آرزوی این که این ظن و گمانها ظن و گمانی بیش...
-
اگه بشه...
جمعه 11 مرداد 1392 21:34
-
که چون غرق است در بیچون!
پنجشنبه 10 مرداد 1392 17:18
مولوی یه شعر خیلی زیبایی داره که در عین اینکه به اسارت عشق معشوقش اشاره میکنه، ویرانگری اونو هم خیلی زیبا بیان میکنه توضیح بیشتر نمیدم چون شعر خودش گویاس : چه دانستم که این سودا مرا زینسان کند مجنون دلم را دوزخی سازد، دو چشمم را کند جیحون چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید، چو کشتیام در اندازد میان قـُلزمِ...
-
الهی! العفو
سهشنبه 8 مرداد 1392 13:05
یا عَظیمَ المَن! گناه آورده ام غافرُ التَوب! اشتباه آورده ام لا تُؤدِّبنی، خودم شرمنده ام تازه قلبم را به راه آورده ام عُدّتی فی کُربَتی! دلخسته ام من جوانیِ تباه آورده ام صاحِبی فی شِدّتی! من را مران رو به سوی باراله آورده ام أینَ عَفوُک؟ أینَ سِترُک؟ یا جَمیل! نامه ای غرق گناه آورده ام قاضیُ الحاجات، خَیرُالحاکمین!...
-
بشکنی یا نه فرو ریختهاست!
پنجشنبه 3 مرداد 1392 17:39
گاهی وقتها، وقتی درسکوت خود تصمیم میگیرم، همهچیز بهتر میشود. هم برای من، هم برای تنهاییام . سکوت من سکوتی نیست که از درماندگیام برآمدهباشد...از جوش و خروش درونم میآید . چهگونه؟ خیلی ساده است...نه خیلی هم ساده نیست. وقتی در تنش باشی و سعی در آرام نگه داشتن ظاهرت داشتهباشی، انگار سختکوشتر از فرهاد سنگتراش...
-
برای همهی دوستانم
پنجشنبه 3 مرداد 1392 17:36
دوست من... ای دوست من، من آن نیستم که می نمایم. نمود پیراهنی ست که به تن دارم-پیراهنی بافته زجان که مرا از پرسش های تو و تو را از فراموشی من در امان می دارد.آن "من"ی که در من است، ای دوست، درخانۀ خاموشی ساکن است و تا ابد- همان جا می ماند؛ ناشناس ودر نیافتنی. من نمی خواهم هر چه می گویم باور کنی و هرچه می کنم...
-
تا اشاراتِ نظر نامهرسان من و توست...
پنجشنبه 3 مرداد 1392 12:33
نشود فاشِ کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر، نامهرسان من و توست گوش کن، با لبِ خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مردِ رهِ عشق ندید حالیا! چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوتِ رازِ دلِ ما، کس نرسید همهجا زمزمهی عشقِ نهان من و توست گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه ای...
-
تو را من چشم در راهم...
چهارشنبه 2 مرداد 1392 18:19
اگه فقط یه روز دیگه مونده باشه از دنیا... بازآی... تو را نادیدن ما غم نباشد...که در خیلت بِه از ما کم نباشد تو را غمِ چه باشد؟ غم ما چرا؟!
-
:|||
چهارشنبه 2 مرداد 1392 17:22