خانه
عناوین مطالب
تماس با من
بیچون
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون...
بیچون
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون...
درباره من
پرچونهی بیچون!
ادامه...
دستهها
از پاییز (2)
از او (16)
از جبرانخلیلجبران (1)
از حافظ (3)
از حمید مصدّق (1)
از خیّام (1)
از سعدی (2)
از سیّدعلی موسوی گرمارودی (1)
از فریدون مشیری (1)
از قیصر امینپور (1)
از محمدعلی بهمنی (1)
از مولوی (1)
از هوشنگ ابتهاج (1)
از سیاست (1)
از علم (1)
از من (61)
نادوستانهی او (5)
با او (2)
به او (8)
به قلم من (13)
بی او (7)
بیچون (5)
بیهوا، بیفکر (4)
چون (1)
خاطرات (3)
خونهی مادربزرگه (1)
داستانِ کوتاه (2)
سه خوانِ رستم (1)
کوتاه (2)
بشنویم... (5)
از شجریان (1)
از گروه پالت (1)
از مشکاتیان (1)
از همایون شجریان (2)
به تو (8)
به من (6)
در ماه رمضان (3)
جدیدترین یادداشتها
همه
بیچونی دگر
زخمهی اناری
تشنهی یک صحبتِ طولانیام...
احساس کتکخوردهی ما مجانین قمارباز
سوزِ عقل...تا جنون
بایگانی
بهمن 1392
1
آذر 1392
2
آبان 1392
5
مهر 1392
10
شهریور 1392
22
مرداد 1392
20
تیر 1392
29
جستجو
آمار : 6976 بازدید
Powered by Blogsky
یکی بوسه پی ما اقتضا کن...
حریف آن لبی ای نی، شب و روز
یکی بوسه پیِ ما اقتضا کن!
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران...
روشنا
جمعه 8 شهریور 1392 ساعت 11:42
0
لایک
نظرات
0
+ ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.