-
بهلب رسیده جان ولی...
شنبه 29 تیر 1392 21:28
-
باید امشب بروم...
جمعه 28 تیر 1392 23:11
گاهی وقتها دلم میخواست میتوانستم همهچیزم را بگذارم و همین لحظه راه بیفتم. دلم میخواست تمام دلبستگیهایم را، تمام داشتههایم را میتوانستم در یک آن رها کنم، راه بیفتم و بهقول او: بزنم به دل کوه و کمـر. از دشتها و بیابانها تا شالیزار* ها و کشتزار ها را با پای پیاده قدم میگذاشتم، دست در دست دخترکان کوچهپس...
-
:|
جمعه 28 تیر 1392 11:52
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد... من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک پینوشت: من هرگز ساکت نمیشینم. باید دید. واقعا که
-
مناجات مثنوی افشاری و...
پنجشنبه 27 تیر 1392 20:14
تهِ پست پیش گفتم، به دلم ننشست، پاک کردمش. میخوام یه مناجات بذارم برا دانلود. این شعرش از مولویه تازگیآ ورد زبون بابا شده، آخه خیلی سال پیش شجریان خوندهتش نمیدونم درمورد ربط شجریان با ربنای محبوب مردم یا این مناجات چی میتونم بگم قضاوت در مورد این چیزا فقط و فقط کار خداست. اگه شمام مث منین، لذّت ببرید : این دهان...
-
فلیتوکلالمؤمنون...
چهارشنبه 26 تیر 1392 22:45
من در تو ندانم... وَ تَوَکَّلتُ علیالحیّالَذی لا یَموت... پینوشت: یه جایی خوندم آدمای غمگین مهربون ترند...من غمگین نیستم اما یه عزیزی چرا! اون باید توکل کنه و من کردهم! خدا آخر عاقبتمونو بهخیر کنه!
-
یادباد آنکه زِ ما وقت سفر یاد نکرد...
چهارشنبه 26 تیر 1392 11:38
جمعه، خانوادهی پدری دعوتن خونمون افطاری ... میخوام از مادربزرگم بگم از ماه رمضونای مادرجونیم از یه سال پیش، دو سال پیش بزرگا یه سایه بالا سر ما دارن که تا وقتی خودشون و سایهشون هستن، متوجهشون نیستیم ولی وقتی سایهشون از سرمون کم می شه بدجور میخوریم ... یه زمانی اینا، اینایی که این بالا گفتم، در حد یه شعار بود؛...
-
چون بیاور!
دوشنبه 24 تیر 1392 23:01
امان از این حرفهای تکراری و واژههای بهدردنخور! وقتی اینچنین جایی گیر افتاده باشی و برای صحبت با او کلمهی مناسبی نیابی، تنها چیزی که به زبان میآید، "چرا؟" است. که البته آن هم چندان خوشآیند و درخور او نیست؛ روا نیست بهجای واژههای دیگر به خلوت پر از چون و چرای خود دعوتش کنی. امان از این واژهی چرا که...
-
حواشیای از گوشهی خاطرات
دوشنبه 24 تیر 1392 13:21
امروز زینب رفته بود مدرسه برا یه کاری... گفت که خانوم آروری و خانوم پرورش و خانوم امامی و خانوم پرنیانو دیده. خانوم قائمیفر هم بودهن که به زینب گفتهن: دبیرستان همین جایین دیگه؟ دبیرستان باید به داشتن شماها افتخار کنه!!! دلم خیلی تنگ شده...دوّم و سوم، هر دو سال خیلی خوش گذشتند... دلم برا اونایی که رفتنم تنگ شده....
-
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند...
دوشنبه 24 تیر 1392 12:53
مرحوم قیصر امینپور یه شعر داره که میگن برا امام زمانـ(عجّاللهتعالیفرجهالشریف)ـه... خیلی زیباست... : بیتو، اینجا، همه در حبس ابد تبعیدند سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند از همان لحظه که از چشم یقین افتادند، چشمهای نگران آینهی تردیدند نشد از سایهی خود هم بگریزند دمی هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند چون...
-
یا مجیبُ دعوةالدّاعِ اذا دعان!
یکشنبه 23 تیر 1392 21:35
من نمیفهمم چه اتفاقاتی داره میافته... من میترسم. از این فاصلهای که افتاده و حالا که من کوتاه اومدهم، اون نمیاد. بوی دردسر میاد! دردسر که نه، حس میکنم جامو از دست دادهم. اون جایگاهِ (شاید) قدرتمو توش از دست دادهم. برام مهم ام نیس. مهم نیس الآن درموردم چی فک میکنه چون:من چنینم که نمودم، دگر ایشان دانند! اما...
-
قصـهی شهر سکوت...
شنبه 22 تیر 1392 23:21
صدا کن مرا...صدای تو خوب است... *** روزی دل من که تهی بود و غریب، از شهر سکوت، به دیار تو رسید در شهر صدا که پر از همهمه بود، تنها دل من قصهی مهر تو شنید چشم تو مرا به شب خاطره برد در سینه، دلم از تو و یاد تو تپید در سینهی سردم، این شهر سکوت دیوار سکوت ز صدای تو شکست شد شهر هیاهو این سینه ی من فریاد دلم به لبانم...
-
خیری ندیدهایم از این اختیارها....
چهارشنبه 19 تیر 1392 17:45
من خیلی راحت و بی هیچ تعصبی سرِ کاری که کردم، تغییر موضع دادم. از خودم، از انسان بودنم بدم میاد. یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ؟ کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ...!!! ....
-
الذی انزل فیهالقــــــــــــــرآن
چهارشنبه 19 تیر 1392 16:49
امام رضا (علیهالسلام) میفرمایند: هر کس ماه رمضان یک آیه از کتاب خدا را قرائت کند مثل این است که درماههاى دیگر تمام قرآن را بخواند. امام على (علیهالسلام) فرمودهاند: خداوند سبحان هیچ کس را به چیزى چون این قرآن اندرز نداده است.
-
همهچی از همهجا...
چهارشنبه 19 تیر 1392 09:53
-
رمضانالمعظّم
سهشنبه 18 تیر 1392 21:19
پینوشت: امام علی (علیهالسلام) میفرمایند: چه بسا روزهدارانی که از روزه جز تشنگی و گرسنگی عایدشان نمیشود و چه بسا نمازگزرانی که از نماز حاصلی جز رنج و بیخوابی ندارند...!!! حلول ماهِ خدا رو تبریک میگم!
-
اِستادهام چو شمع، مترسان زآتشم!
سهشنبه 18 تیر 1392 14:02
بر بلند ترین ارتفاع ایستادهام. ایستادهام امّا نه به معنای ایستادگی که به معنای نیفتادن! چشمهایم را میبندم و تو را میبینم. انگار قرنهای طولانی به تو خیره میشوم. آوازی را زیرِ لب زمزمه میکنی؛ نمیدانم چیست امّا با تو میخوانم؛ نمیدانم چهطور امّا همآوازت میشوم. آوازِ آب بلند تر است امّا! موج و کوه، همآواز...
-
شیرینی پنجرهای...
دوشنبه 17 تیر 1392 21:37
چن ساعت پیش با مامان و فاطمه، شیرینی پنجرهای یا به قول خودمون، "نونپنجرهای" دُرُس کردم. آخه امروز که نمایشگاهِ تابستونی مدرسه بود، پریوش دُرُس کرده بود، کنجکاو (!!!کنجکاو) شدهبودم ببینم چه جوری دُرُس میشه؛ خوشمزهام بود. من عاشق شیرینیآی سرخکردنیام. مخصوصاً اینیکی که اصلِاصله و مالِ خودمونه،...
-
اندرون، ابــر است!!!
دوشنبه 17 تیر 1392 14:33
خنده میبینی ولی از گریهی دل غافلی خانهی ما اندرون ابر است و بیرون آفتاب...! روز بهروز، تکبهتک، دوستانم را بهتر میشناسم! انگار هر هفته نوبت یکیشان میشود، هفته که تمام شود، هر چه بین ما بوده و در حقیقتِ قلبی او میگذشته، فاش میشوند و این گاهی رنج است و کمتر موجب بالیدن یا بهقولی، بالش است! کم پیش میآید که...
-
کسی بهدر نمیزند
یکشنبه 16 تیر 1392 15:55
خیلی شدید و غریبانه کسی به در نمیزند ها! حالا ما را بگو، تصمیم گرفته ایم آدم گونه بنویسم. مگر می شود؟؟؟ در این اوضاع زبانمان هم خشک گشته است و به قفایمان چسبیدهاست! هی زندگی! کسی می داند آدم گونه ی هی چه می شود؟! حتی نمی دانم کسی می خواند یا نه! فکر عبسی (همیشه این دو را اشتباه می کنم...عبس یا عبث؟ مسئله این است!)...
-
نه در اندیشهی شمسم، نه پروای قمر دارم!
یکشنبه 16 تیر 1392 14:22
تو همهچیز را بهاو میگویی و تمام میشود، همهچیز، هر طور که فکرش را بکنی! *** گویی که باری سنگین از روی دوشم برداشته شدهباشد، لبخندِ لبانم جان گرفتهاند. من در هر شرایطی که باشم، خنده از لبانم نمیافتد. شاید فکر کنید خیلی خوب است امّا وقتی در اوج عصبانیّتت یا ناراحتیات ناگاه بزنی زیر خنده، آن هم از راهرفتنِ...
-
خر در چمن!!!
شنبه 15 تیر 1392 23:29
-
...
پنجشنبه 13 تیر 1392 16:28
-
قبلهی اهل دل منم! سهو نماز میکنی...
چهارشنبه 12 تیر 1392 20:41
-
ببین ماه و می بیــار!
چهارشنبه 12 تیر 1392 15:25
-
من سکوتِ خویش را گم کردهام!
سهشنبه 11 تیر 1392 21:23
حکایت منه! :::::::: من سکوت خویش را گم کرده ام! لاجرم در این هیاهو گم شدم من ، که خود افسانه می پرداختم، عاقبت افسانه مردم شدم! ای سکوت ، ای مادر فریادها، ساز جانم از تو پر آوازه بود، تا در آغوش تو ، راهی داشتم، چون شراب کهنه ، شعرم تازه بود. در پناهت برگ و بار من شکفت تو مرا بردی به شهر یادها من ندیدم خوشتر از جادوی...
-
قصد این ویرانه کردی عاقبت؟!
سهشنبه 11 تیر 1392 14:23
-
از این و آن بگریزم...ز ترس نی، ز ملولی!
دوشنبه 10 تیر 1392 17:36
-
بیا، بیا که مرا با تو ماجرایی هست...
یکشنبه 9 تیر 1392 23:21
-
نامهی وارده
شنبه 8 تیر 1392 18:13
...بهنام یگانه نگارندهی داستان خلقت... به سراغِ من اگر میآیید، نرم و آهسته بیایید ؛ مبادا که ترک بردارد چینیِ نازکِ تنهاییِ من! *** اینجا مینویسم... اگر آشنایی، لطف کن و تنهام بذار. اگر نتونستی تنهام بذاری، فقط در سکوت بخون! نه بگو، نه بپرس! * اگر آشنا نیستی، بیا آب شو مثلِ یک واژه در سطرِ خاموشیام...