بی‌چون

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون...

بی‌چون

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون...

کسی به‌در نمی‌زند

خیلی شدید و غریبانه کسی به در نمی‌زند ها!

حالا ما را بگو، تصمیم گرفته ایم آدم گونه بنویسم. مگر می شود؟؟؟

در این اوضاع زبانمان هم خشک گشته است و به قفایمان چسبیده‌است!

هی زندگی! کسی می داند آدم گونه ی هی چه می شود؟!

حتی نمی دانم کسی می خواند یا نه!

فکر عبسی (همیشه این دو را اشتباه می کنم...عبس یا عبث؟ مسئله این است!) بود بازگشایی وبلاگ و بعد هم خبر نکردن دوستان از قبیل سیلور و مامان‌بزرگه و برادرچسب و مخصوصاً جوبِ‌آب جان که اگر بویی از این اقدام خائنانه‌امان ببرد، چشمانمان را از حدقه بیرون می کشاند!

این اینترنت هم که...همه‌شان دست به دست هم داده‌اند به دار بیاویزندم...نکند پای توطئه‌ای در میان باشد؟ خودم پایش را قلم می کنم!

برویم سراغ یک موسیقیِ به قولِ نااهلِ فن، کمی تا قسمتی لایت!

از شجریان است، از آلبوم دودِ عود، این قطعه بی‌کلام است:

دانلودِ پیش‌درآمد

(از شجریان است، آف‌کُرس به این معناست که دانلود نکنین!!! گر چه قطعه بی‌کلام است، تصور که نه، یقین داریم نویسنده مرض دارد!)

 

پی‌نوشت: این شعر که نمی دانم از کیست با آهنگ و آوای شجریان همه‌اش در ذهن می آید که:

در این سرای بی‌کسی، کسی به در نمی زند...به‌دشتِ پرملال ما پرنده پر نمی زند

همه جایش می خورَد ها! فقط ملالات ما تازه برطرف شده‌اند، این جایش کمی نامتوازن با بخت نامراد ماست!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.