ناقص خواندت. دستش را گذاشت روی پایش و آمیخته با آهِ نفسِ خستهاش، ناقص خواندت و گمان کنم دستش گرفتی که برخاست.
آن قدر کاملی که نامت نقص برنمیدارد... مگر ماه ناقص میشود وقتی "مه" بخوانندش؟!
ماه کامل بنی هاشم بیدست و بازو بودنش مگر بیبالِ پروازش میکند؟ مگر زمینگیرش میکند؟
بیتابِ تشنهلبی که لحظات را میشمارد از این حجاب تن رها شود و تشنگی راهش سد نکند...
چه شود عطشان ببری، سر ببری لبِ فرات این تنِ زمینگیر را؟ چه شود بُکُشی؟ شاید کمی کاسته شود از ثقلت این غم سنگین؟
آقا!
آمدم بگویم:
تشنه ام.
تشنهی یک دنیا!
سر تا به پا آسمانی بودی، دنیا نبود...
خواستم بیایم سطرها سیاه کنم و بگویم و بگویم از این دردها.
زنهار که دردت ثقیل بود، امانِ درد گرفتنِ دل نمیداد. امان تشنگی نمیداد.
فدای ترک لب عطشانت،
عطشان بینالحرمینم، هوایی زینبیه و جویان راه حرم جدتان.
الامان! العطش یا سقا! العطش!
خیلی خوب بود عزیزم!!!!!!

من نمی دونم تو چرا استعداد نویسندهگیترو پنهان میکنی؟؟؟؟
من ک اگه الآن جات بودم...
ولی حیف ک ب قول معروف ب گرد تم نمی رسم
وای نزن این حرفا رو
خودزنی نکن خُلِ چل...اصنشم این جوری نیستشا!!
یه بار دیگه از این حرفا به ستود من بزنی میام لهت می کنم حالا تو داشته باش
راستی اینجا نظر گزاری خصوصی نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این نظر خصوصیه هــــــــــــــــــــــــا:
درود بر Internet Explorer که همیشه بهش می گفتم به درد نخور!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یوسف یازده برادر داشت عاقبت به چاه شد امّا حسین یکی
وفاداریست که مهم است
به روزم
بله...برادران یوسف کجا و باب الحوائج ما کجا؟!
تمام سعیمو میکنم بیام، اگه بشه!
منزل جدید مبارک
چرا عوضش کردی حالا؟
بلاگ اسکای بـِیتره آخه!
بلاخره شما هم بلاگ اسکایی شدی
آورین به این حسن انتخابت