بی‌چون

بی‌چون

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون...
بی‌چون

بی‌چون

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون...

فعلاً همه‌چی تعطیله دختر!

دکترِ بی‌مدرک و پروفسورمان گفته:

خیلی بدبینی

گفته:

فعلاً منفی‌بافی ممنوع!

گفته:

یک ورق می‌چسبانی بالای تختت و هرکار خوبی که کردی، مثبت بارانش می‌کنی، برای هرپنج‌تا هم به خودت جایزه می‌دهی! شیرفهم شد؟

الآن به هیچ چیز فکر نمی‌کنم جز جایزه‌هام!

می‌بینی؟ عجب مثبت‌اندیشی‌ام من!

خوش حال، امیدوار، خوش برخورد...

آن چنان نسخه‌ای برایمان پیچیده که فکر نمی‌کنم فروید برای بیمارش پیچیده باشد مثل این را!

صورتم را با دستانش گرفت جلوی صورتش و درچشمانم زُل زد و گفت:

من می‌خوام خوووب باشی، فک نکن برا توئه، برا خودخواهی خودم، حالا دارم مرگت‌و می‌بینم تو چهار، پنج سال دیگه، من نمی‌ذارم بمیری، فهمیدی خودتحلیل‌گرِ مضطرب؟ خودتو قاطی این مرغای افسرده نمی‌کنیا!

و من: اوه...بله، چشم!

از جمله دستورات استاد، پُستِ قبل نه، قبلیش بود...

حذفش نکردم که بعداً پیش‌رفتم‌ را شاهد باشمنیشخند!

فعلا با این اوصاف همه چیز تعطیل می‌باشد؛ خصوصاً خودتحلیل‌گری!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.